نامهای از خودم به خودم
.تو ریشه در گلستان داری
،و هر انسان، بیآنکه خود بداند
تا ریشهاش را نشناسد، معنای خودش را کامل
.نمیفهمد
گلستان فقط زادگاه تو نبود؛
گلستان، تمثیلیست از آغاز—
،از هویت، از پیوند ناگسستنی انسان با خاک
.فرهنگ، و حافظهی جمعی
،تو آنجا نفس کشیدی، نوشیدی، شنیدی
.روییدی
هر آنچه امروز هستی—واژهها، آداب، سلیقهها، حتی نگاهت به جهان—
.بیهیاهو از همانجا آمدهاند
.اما هنوز است
.در مهاجرت، ریشه گاهی به چشم نمیآید
فرهنگ، تاریخ، و احساس—نه باری بر دوش، بلکه پُلهاییاند
که ما را به خودمان، به همتبارانمان، و به آیندهمان .وصل میکنند
.اما هنوز است
،هرگاه به یاد گلستان میافتی
.در واقع، خودت را به یاد میآوری
.و این یعنی زندهای
.و هنوز از خویش دور نشدهای
پس بنویس، بگو، نقل کن، یاد کن—
و از امیدی بگو که هنوز در دل توست؛
.امیدی نه فقط برای بازگشت
.بلکه برای پیوندی آگاهانه با ریشههایت
لطف الرحمن شفیق
«مَن عَرَفَ نَفسَه، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»
هر که خود را بشناسد، پروردگار خویش را خواهد شناخت. این حدیث شریف، بر فلسفه عمیق دروننگری و تأمل در وجود دلالت دارد. دین، اگر ابزار فهم و بیداری باشد نه سلاح تسلط، میتواند پلی میان عقل، وجدان و
.جامعه بسازد