!بگذار بگویند شاعرانه است
،همه با هم، از هر گوشهی دنیا
،با دلهایی که زخمها و آرزوها را شناختهاند
،در یاد تو ایم، دیار من
،که کوههایت هنوز صدای آزادگی را زمزمه میکنند
،و رودهایت، راز اشکهای فروخورده را با خود میبرند
،ما با تو میاندیشیم
،با مردمات، با خاموشیهای غمگینت
،تا صدایمان به هم برسد
،تا فریادمان یکی شود
و بگذار بگویند شاعرانهست؛
،شاید تنها راه نجات
.همین شاعرانه دیدن واقعیتهاست
،زیرا در عمق شعر
،رازهای زندگی نهفتهاند
،و در هر واژه
،نوری برای روشن کردن راه تاریک
،ما که هر کدام جدا
،تنها یک قطرهایم در دریای بیکران
،با هم، موجی میشویم
،که هر طوفان را آرام میکند
.و هر دیواری را میشکند
!پنجشیر من
،تو تنها نیستی
،در هر دل که هنوز به امید میتپد
.تکهای از تو زنده است
،از هر فهم و هر زبان
:یک صدا، یک اندیشه، یک عهدیم
،تا فراموش نشوی
.تا فرو نروی در سکوت
،پس بیا
،با قلبهای شاعرانه
،این واقعیتها را ببینیم
،و در آغوش بگیریم
،چون تنها از دل همین نگاه
از دل همین نگاه شاعرانه است که تاریکیها روشن میشوند
.و امید، راهی به دل کوههای خاموش میگشاید
لطف الرحمن شفیق